یه روز، یک مردی زنش بچه دار میشه‌‌‌‌‌‌‌؛ ولی زنش میمیره، برای بچش هرچه زن میارن تا شیر بخوره نمیخوره. 

یک روز توی روستاشون میگن چند تا زن بیان این بچه را شیر بدن بچه از اولین زن شیر نمی خوره

دومین زن، زن سیاه پوست بود بچه شروع کرد به شیر خوردن

پدرش گفت:ای نامرد شیر کاکائو می خواستی. laugh